بیرەوەری

خاطرات یک سرباز که در جنگ هالەدەر اسیر کومەلە میشود

10:41 - 25/4/2021

خاطرات یک سرباز که در جنگ هالەدەر اسیر کومەلە میشود

خاطرات یک سرباز

من بھروز از شھر کرمان.
بە خاطر مسائل امنیتی اسم دومم را نمیتوانم بنویسم.
سال ١٣٦٤ بە خدمت 
سربازی رفتم بعد از مدتی کوتاە بە کردستان اعزام شدم برای اولین بار بە پادگان شھر سنندج رفتم و چند روزی در پادگان ماندگار بودنمان، فرماندە گروھان مارا بە یک جلسە استراری خواند. ما حدود ٨٠ سرباز بودیم اکثرا از شھرھای فارس نشن آمدە بودیم و تعدادی ھم از کرمانشاە و قروە ھم بودن، بھرحال جلسە شروع شد و فرماندە بە ما گفت بچەھا میخواھیم بە روستایی اعزام شویم کە اسمش باباریز( باوریز) بە کردی بود فرماندە بعد از توضیحاتی کوتا بە ما اعلام کرد این روستا ھمگی از ضد انقلاب دفاع میکنند و بدتر از ھر چیزی از کوملە کە ضد دین ھم ھستن ھواداری میکنند. روستای بسیار خطری است و باید خیلی مواظب و مراقب حملەھای ناگھانی ضد انقلاب باشیم ھر چند ما با روز روشن وارد روستا میشویم و شب ھم نمیتوانیم ماندگار باشیم اما بسیار ماموریت حساس و خطرناکی است باید خیلی مواظب باشید. ما بە روستای باباریز رفتیم و ھمە با استرس و ترس و نا امیدی وارد شدیم و ھر لحظە احساس میکردیم حالا جنگ شروع میشود. از تمام دار و درخت و سنگ و سگ و آدمھا مشکوک بودیم و بە ھیچ کس اعتماد نداشتیم.  با ما چند نفر پیشمرگ مسلمان از کردھای منطقە و چند تا از اعضای اطلاعات ھم با ما بودن و با مردم روستا حرف میزدن و از جا و مکان کوملە میپرسیدند. 
آیا کوملە بە این زودیھا بە روستا آمدن؟ کسی خبر دارد کجا ھستن؟ چه وقتھا میان و تعدادشان زیاد است؟ چه اسلحەھای دارند؟ از این بابتھا ما ھم از ترس ھی بە اطراف خودمان نگاە میکردیم. یک پیر زن با فارسی شکستە بە یکی از اطلاعاتیھا گفت " آقا گیان 
نمیزانم این کوملەایھا کس نمیداند چون میان بە آبادی دیدی زیر زمین سبز شدن"
 ما ھم بیشتر ترسیدیم . بعد از چند ساعاتی بە شھر برگشتیم و فرماندە ما را تشویق کرد و گفت این بار بە سلامت برگشتیم آفرین بر شماھا.
مدتی کە من در کردستان خدمت میکردم ھر چی در مورد کردھا گفتە بودن بر عکس بود. من خیال میکردم کردھا آدمکش، جانی و بی فرھنگ و عقب افتادە ھستن. باید این حق را بە من بدھید من بھروز یک نوجوان ١٨ سالە کە در شھر مذھبی و شھر قاسم سلیمانی بزرگ شدە بودم اطلاعاتی بسیار غیر واقعی بە من در مورد کردھا دادە بودن.
بگذریم ،،،، بعد از مدتی بە منطقەای در میان شھرھای سنندج مریوان و دیواندرە بود اعزام شدیم و در یک ماموریت ٢٠ روزە بە روستاھای آن منطقە سر میزدیم روزی در روستای ھالەدرە با کوملە درگیر شدیم و در آن جنگ بە دلیل اسیر شدن بیسیم چی ما بە دست کوملە، آنھا توانستن کنترل فرماندھی مارا بدست بگیرند و ما را فریب دھند. بندە در آن جنگ اسیر شدم وقتی من را اسیر کردن گفتن ما کوملە ھستیم من کە فھمیدم کە آنھا کوملە ھستن بە خودم گفتم کارم تمام حالا سرم میبرن ، ولی پسری کە ازش پیدا بود فرماندە باشد خودش صباح معرفی کرد و گفت نترسید شما سرباز ھستی ما با سربازھا بدرفتاری نمیکنیم کمی آرام شدم. بە ھر حال ما چند تا سرباز بودیم با یک فرماندە واحد کە اسیر شدیم بە پشت جبھە اعزام شدیم چند نفری کە زخمی شدە بودن آنھا را مداوا نمودن و آب آوردن برایمون بسیار با ما مھربان بودن من باور نمیکردم کە این برخورد خوب و انسانی آنھا واقعی باشد چون من چیزی کە در مورد کردھا و کوملە و دمکرات شنیدە بودم سر بریدن و کشتن و شکنجە بود اما کاملا برعکس بود. بە خودم میگفتم این خواب است یا واقعی. ای خدا چه گرفتاری شدم . بە ھرحال شب شد و مارا بە روستاھای دیگر بردن و مثل خودشان نان و آب میخوردیم و خیلی خوب با ما برخورد میکردن ما بعدا فھمیدیم اینھا انسانھای بسیار مھربان، با سواد و آگاە ھستن و خیلی ھم جا افتادە و انساندوستن. ما را بە جای اعزام کردن بعدھا فھمیدم خاک کردستان عراق بود. یاداوری کنم فرماندە آن واحد کوملە اسمش غلام بود دیگر نمیدانم اسم واقعی بود یا مستعار نمیدانم در زندگی است یا نە، اما میدانم یک جوان مرد غیور و بسیار خشن بود در شکل اما در حرف زدن خیلی مھربان و آگاە بود.
بعد از مدتی در زندان مرکزی کوملە ما را آزاد کردن و با ماشین ما را بە جایی بردن فکر کنم مرز عراق ایران بود یک واحد پیشمرگ با ما تا منطقە بانە آمد و ما را بە یک روستا بردن و ما را تحویل مردم روستا دادن تا بە شھر بانە ما را راھنمای کنند.
من تا زندە ھستم از رفتار کوملە و کردھای باشرف و انساندوست متشکرم و در ھر جای این کشور باشم از کردھا تعریف میکنم و حالا با یک خانوادە دیواندرەای در شھر تھران ھمسایە ھستم و ھمیشە از کوملە تعریف میکنم. خاطرە بسیار زیاد است در مورد خوبیھای کردھا.

06:57 - 17/6/2021 نوێ کراوەتەوە